مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمدو من دولت پاینده شدم
چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران
سعدی از عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هردو جهان آزادم
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق در مسم آمیخت زر شدم
که مراد از همه جهان عشق است
جمله عالم تن است و جان عشق است
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی